رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

خدايا وقتي پسرم مريضه من داغونم

يا خداي من دارم از خواب مي ميرم يعني هيچي انرژي ندارم چشمام ان قد رمي سوزه كه نگو تمام راه را  پنجره پايين اومدم تا سوز سرما مانع از اين بشه كه پشت فرمان خوابم ببره اي واي به اين زندگي پريشب فقط تونستم دو ساعت بخوابم ديروز هم كه كلا سركار با استرس و شب هم مهمون داري يعني خدا فقط مامانم رو برام حفظ كنه كه بدون اون واقعا ديروزم نابود بود و مهموني ام ميرفت رو هوا كه بنده خدا همه كارها رو كرد و منم خوش مزگي همه غذا رو به پاي خودم گذاشتم. از اين بگذره همه سرگرم كردن تو و اينكه بهت قبل شام سوپ دارد و بعد هم با بازي بهت شام داد و تو هم قشنگ خوردي. رادوين مامان حالم خرابه  اصلا مريضي و حال بدم يادم رف...
29 فروردين 1395

رفتن به آتليه بدون انداختن عكس

رادوينم  عشق مامان  اصلا دلم نمي خواد بنويسم  چون واقعا موندم از دست چي بگم  بابارضا برامون وقت آتيله گرفت ، ما رو تا اون سر تهران برد  من يك عالمه لباس برداشتم  كلي هماهنگ كرديم و لباس هاي ست برداشتيم تا عكس هاي رسمي و اسپرت مجلسي بگيرم  اما پسرم با ورود به آتليه زدي زير گريه  چنان كه چشات سرخ شد و تا آخر هم حاضر نشدي عكس بگيري و من و بابا همه عكسامون دوتايي شد  تنها تو عكس دسته جمعي به هزار بدبختي نشستي و يك عكس هم تو بغل بابايي بود من ازت انداختم  جاي حرصش اينجاست كه بابا از تو و داداشي بيرون آتليه عكس گرفته كه داريد غش غش مي خنديد. البته كه داداشي هم كم از...
27 فروردين 1395

درد دل با پسرم

سلام همه جون مامان چند وقته با خودم درگيرم  حال و حس خوشي ندارم  خودم هم نمي دونم چمه  يك تايمي تو روز پر از انرژي ام و يهو بعدش همه چي براي بي انگيزه و خسته كننده ميشه  تو اداره كه هستم حوصله اينجا رو ندارم و دلم ميخواد بيام خونه  تو خونه هم گاها نمي فهمم كه وقت رو چه جور فقط سپري مي كنم و صبح ميشه و دوباره روز از نو روزي از نو . گاهي وقتا ميشم بهترين مامان دنيا و تمام وقتو وانرژي منو برات مي زارم و اماااااااااااااااااااا گاهي مي شم يه مادر بي حوصله و عصباني كه مي خواد به كوچيكترين رفتار و كارت  گير بده  و اگه مي شد به رنگ سفيد ماست هم گير مي دادم. واقعا حالم خوش نيست  ...
24 فروردين 1395

32 ماهگي پسرم هم تموم شد

سلام و صد سلام دور دونه من  عشق مامان كه روزهاي كنار هم بودنمون ان قدر تند تند داره مي گذره كه من باورم نيمشه پسرم داره به اين زودي بزرگ ميشه  ياد اون روز به خير كه از جمله بندي دو كلمه ايت ذوق مي كردن و الان برام جمله ها رو پشت هم رديف مي كني، البته هنوز گاها ميشه وقتي حرفي مي زني بعضي كلمات را متوجه نشم ولي خيلي بلبل شدي براي خودت  و مهم ترين اتفاق در ماه گذشته مون اينكه بالاخره پوشك گيري مون تموم شد و ديگه پسرم نه تو مهد و نه تو خونه از پوشك استفاده نمي كنه و خداييش هم من و هم خودت خيلي راحت تر شديم. درسته هنوز بايد دائم حواسم به تايم جيشت باشه ولي باز بهتر از پوشك كردنه. ديگه شيطنت هات و  با نمك شدن هات...
21 فروردين 1395

عقد كنان پسر عمه محمود و ندا جون

سلام عشق مامان  پسر نازدونه من كه عاشق عروس و عروسي هستي . امروز هم مجلس عقد كنان عمو محمود پسر عمه بابارضا بود. و با توجه به اينكه فيلم برداري مجلس با بابا بود ما بايد از اول مجلس اونجا مي بوديم. سر همين مجبور شديم يكم تند تند كار كنيم  از طرفي اين جور مجلس هاي از نامزدي ها هم طولاني تره ، چون از ساعت 2 تا 5 تو تالاره و بعد تا شام  ديگه تو خونه ها بزن و برقص بيشتر طول مي كشه  با توجه به تاخير كه در آماده شدن داشتيم بابا رضا رفت دنبال فيلم بردار خانم تا منو تو حاضر بشيم و بماند كه تو جه قدر دنبال بابا گريه كردي دقيقا وقتي هم كه من مي خواستم تند تند لباس تنت كنم. و آخر بعد اينكه چند تا لباس تنت كردم آخ...
20 فروردين 1395

اولين پيك نيك بهاره در پارك چيتگر

سلام عشقم  امروز به همراه بابارضا جون و عمو جواد وخاله فاطمه وتن ناز جون اولين پيك نيك بهاره رو در پارك چيتگر گذرانديم  مامان فداي پسر نازش بشه كه ديگه آقا شده و خودش جيش و ميگه و تو پارك بازي مي كردي و بد بدو بدو مي يومدي كه مامان جون جيش دارم و خدا را شكر كه اونجا هم فضا باز بود و بي مشكل مسئله حل مي شد. خدا را شكر هم خيلي رابطه ات با تن ناز خوب شده و دو تايي قشنگ با هم بازي مي كرديد و اصلا دعواتون نشد. موقع ناهار هم كه بابارضا حسابي خوشش اومده بود كه تو مي رفتي سراغش و بهش مي گفتي بابا جوجه بده ، كباب بده و بعد كه مي گرفتي تند تند مي خوردي و استخوان ها رو براي گربه ها مي انداختي. خلاصه كنم اولين پيك نيك بهاره ...
19 فروردين 1395

باز آرايشگاه و باز گريه كنان

سلام پسرم  ديروز باز با هزار وعده و وعيد با بابارضا برديمت آرايشگاه تا موهاتو كوتاه كنيم  كه قرار شد اگه گريه نكني و بذاري آقاي آرايشگر موهاتو خوب كوتاه كنه ، بريم توت فرنگي بخريم و بريم با داداشي بخوري. تو كل راه هم بابا داشت باهات حرف مي زد و تو رو آماده مي كرد. وقتي رسيديم آرايشگاه مشتري داشت و ما تو نوبت نشستيم ، گفتم شايد بهتره اين جوري تو كمي با اونجا اخت هم ميشي. كه ديگه تا نوبتت بشه قشنگ تو آرايشگاه مي چرخيدي و حرف مي زدي ولي امان از اون وقت كه نوبت شد زدي زير گريه  بنده خدا بابا رضا پيشبند بست و بغلت كرد تا موهات و كوتاه كنه  يعني گريه اي كرديا ولي باز وسطاش آروم شدي و بالاخره  ا...
14 فروردين 1395

سيزده بدر و غافلگيري بارون و سرما

سلام جوجه بلاي من  امروز سيزده بدره و به عبارتي روز طبيعت و گشت و گذار ما هم از قبل قرار گذاشتيم طبق هر سال بريم باغ توت اما بارندگي صبح واقعا غافلگيرمون كرد ، تا ساعت 10 ايستاديم تا شايد بارون كم بشه اما خبري نبود و باران هم چنان مي باريد. تا آخر به پبشنهاد بابارضا قرار شديم بريم همون اطراف باغ يه دور بزنيم تا ببينيم چي ميشه  ديگه براي 11 رفتيم دنبال مامان و بابام و راه افتاديم . به باغ كه رسيديم خبر از كسي نبود  رفتيم تو پارك جلوي باغ  هوا عالي بود ، حس نفس كشيدن داشت  امااااااااااااااااااااا سرد  سرد سرد و باران هم نم نم شده بود  تو پارك كمي دور زديم و چند تا عكس انداختيم...
13 فروردين 1395

يك تنوع جديد و خريد گل و گلدون از بازار گل آبشناسان

سلام جون مامان خوبي عشقم  چند وقته كه علاقه بابا به گل و گياه خيلي بيشتر از قبل شده به خصوص هم كه هوا ديگه داره گرم ميشه و شرايط نگه داري براي گل هم بهتره  از قبل عيد بنده خدا هي مي گفت اين هفته بريم بازار گل و چند تا گلدون بخريم و من هم كه يا كار داشتم و يك بهونه بزرگ هم كه براي عيد مي خواهيم بريم مسافرت و كسي نيست به گلدون ها آب بده و همش خراب ميشه  تا اونجا كه بابارضا بنده هم قبول كرد و ديگه كوتاه اومد . تو سفر شمال بابا اونجا براي خودش دو تا كاكتوس كوچولوي خوشگل خريد ، موقع برگشت هم از بازار هاي محلي شهرداري يك گلدون سوزني بزرگ خرديدم و با يك كاكتوس با نمك ديگه. وقتي هم رفتيم يزد اونجا هم رفتيم تو گل خونه...
12 فروردين 1395